حکایت این روزها

همایون مجیدی

 

1

بخت‌یارم که مرده به دنیا آمدم

وگرنه زنده از دنیا می‌رفتم

و یک تسلی دیگر این که دیوانه زاده شده‌ام

پس شاید عاقل بمیرم!

 

2

عشق  به سادگی نمی کشدت

زجر کشت می‌کند

اما مثل این که این هم  از  سرطان مغز استخوان  بهتر است!

 

3

تروا ویران‌تر شد یا  استالینگراد یا دمشق ؟

سائلی گفت:  فرزندم چند اسکناس به من بده ـ پول خرد به دردم نمی خورد ـ! مگر فرقی هم می کند؟

 

4

نان به این که کی می‌خوردش اهمیتی نمی‌دهد

خورده می‌شود!

 

5

نمایش مزخرف است

خدا هرچه در چنته داشته ریخته بیرون

ولی بیمزه و مزخرف است نمایش…

 

6

شیطان دیروز به من گفت: می‌خواهم خودم را بازخرید کنم

کرایه خانه‌ام کمرم را شکسته!

دخترم جهیزیه می‌خواهد… .

 

7

زندگی هولوکاست است ، نه کم ، نه زیاد!

 

8

مرگ دروغگو شده ، شش بار خودت را می‌کشی و باز زنده‌ای!

 

9

بعضی‌ها دوست دارند سکه یا تمبر جمع کنند بعضی‌ها هم جمجمه؛ چه می‌شود کرد؟

 

10

آدمی سالخورده است چه یک سالش باشد چه صد سال؛ مرگ هم که خبر نمی‌کند!

 

11

وقتی زلزله بیاید یا سونامی ممکن است بمیری یا زنده بمانی…فرقش را من که نمی‌فهمم!

 

12

یکی یک فیل پیدا می‌کند که نمی‎داند با آن چه کار کند یکی کودکی گم می‌کند که نمی‌داند بی آن چه کار کند!

 

13

فاحشه بودن جرم نیست ؛ سرنوشت است!

 

14

بی‌خوابی ِ غیر اجباری بدترین مجازات است!

 

15

شکنجه سکه‌ی رایج سیاست است؛ بیشتر، سرمایه ی آن است!

 

16

زندگی خوابی ست که کسی تعبیرش را نمی‌داند؛ مرگ خوابی که کسی تعریفش هم نمی‌کند!

 

17

چه می‌شد اگر یهوه لال بود و دنیایی وجود نداشت؟ به خدا میمون‌ها هم راحت‌تر بودند!

 

18

همه‌ی شاهکارهای مجسمه سازی را خرد کنید یا ذوب کنید یا… آب از آب تکان نمی‌خورد…آدمها دارند خرد می‌شوند، تکه تکه می‌شوند، شکنجه می‌شوند پس ماتم موزه‌ها را نگیرید دوستان خردمند من!

 

19

خوب که فکر کنید سلاح کشتار جمعی چندان بدتر از سلاح کشتار فردی نیست!

 

20

با همه‌ی افسانه ها و روایات معتبر و غیر معتبر من فکر نمی‌کنم سلیمان مور را زیاد هم جدی می‌گرفت!

 

 

بیان دیدگاه